به یاد صوفی عشقری
(محمدنعیم(جوهر (محمدنعیم(جوهر


*****

گر بشنوی چکامۀ خونبارِ عشقری
دیوانه میشوی توزگفتارِ عشقری

درزنده گی زدردوغمش کس خبرنبود
امروز گشته هرکی خریدارِ عشقری

یار و رفیق وهمدمی دنیای بیوفا
مرهم نگشت به سینۀ داغدارِعشقری

کافر دلانِ بیخبرازرمزورازعشق
سرمیزدند به کوچه وبازارِعشقری

شاه رفت وسلطنت همه بربادشدولی
ظاهر نگشت همدمی دربارِ عشقری

شایق جمال وبسمل وبیتاب وحیدری
بودند یار ویاور وغمخوارِعشقری

کهزادواعتمادی وقُربت درآن زمان
گفتند آفرین به گفتارِ عشقری

پورغنی و سآیر واسمعیل ووفا
مانند حیدری نشدند یارِعشقری

خال محمدشکسته دلی خسته پرورم
کاغذ سیاه نه کردزاشعارِعشقری

دیروززمانِ شوقی وننگیالی وخیال
سرمست بودند ازگل وگلزارِعشقری

تالحظه های مرگ به پیرِشکسته دل
لُطفِ نکرد شوخِ دل آزارِعشقری

از باغِ آرزوی دلش سالهای سال
خارِ عصا نگشت به رفتارِ عشقری

چیزی بجُز خزانۀ دردوستم نداشت
زیر لحاف و دوشکِ کمبارِعشقری

رفتم که باخبر شوم ازروزگاراو
داشت گریه وفغان درودیوارِعشقری

فرزندنداشت تاکه کندگریه برسرش
خون میچکید ز بامِ چککبارِ عشقری

بعدازوفاتِ اوکه شنیدم هزاربار
هر بیوفابگفت که منم یارِعشقری

آرمانِ عشقری به خدا میبرد مرا
یکروز زیر خاک به دیدارِ عشقری

مانندعشقری شده حال واحوالِ من
دنیاست بیخبر ز گرفتارِ عشقری

امروزاز زبانِ دلی (جوهر)ات شنو
فریاد های دردِ دلِ زاری عشقری
20.05.2011
آ لمان

July 1st, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان